سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر کی خونده خندیده!!!

صفحه خانگی پارسی یار درباره

موجود عجیبی به نام زن!!!

در این دنیا یک سری موجوداتی وجود دارند که حکمت خلقتشونو فقط خدا می دونه.

هرچی دانشمنده ، فیلسوفه ، خداشناسه روی این خلقت زور زدند فکر کردند که چی شد که خدا یه همچین موجودی آفرید به هیچ نتیجه ای نرسیدند. این موجود جنس مونثه که امروز می خوام از کودکی تا بزرگسالی را براتون بگم. 

تا وقتی که بچه اند با هر نه نه قمری بازی می کنند.یه کم که بزرگ میشند و میرند مدرسه تازه یاد می گیرند که با غریبه ها حرف نزنند یه کم که بزرگتر میشند (حدود سن 13 تا 15 سال) تا یه پسر بهشون متلک می پرونه، خودشونو میگیرند و فکر می کنند که خیلی خوشگلند حالا نمی دونه که پسرها برای جور کردن پایه خنده به اونا متلک می پرونند. بعد که با یکی دوست شدند فوری ظرف نیم ساعت عاشق میشند البته از عشق هیچی نمی دونند و حالیشون نیست و آگاهی اونا از عشق در حد دیدن چندتا فیلم هندی و سریالهای صدا و سیماست که بیننده هاشون فقط خوداشونند. وقتی میرند دبیرستان کم کم مدت ایستادن جلوی آینه افزایش چشمگیری پیدا میکنه و دست به آرایش می برند البته در حد مجاز یعنی هنوز نمی تونند زیر ابرو و سبیلاشونو بردارند. تا پایان دبیرستان هم درصد بتونه(کرم و پنکک و سفید کننده و اینجور چیزا) روی صورت بالا میره. همش جلوی آینه می ایستند و با مداد چشماشونو هی از طرفین ادامه میدند تا بلکه درشت به نظر بیاد. تو این دوره خیلی خوش بینند چون فکر میکنند که خوش هیکل و خوشگل هستند. اگر پسری ازشون ساعت بپرسه جواب که نمیگیره هیچ چندتا فحشم میشنوه .

بعد از دبیرستان یه عده میرن دانشگاه که فعلا با با اونا کاری ندارم یه عده هم هستند که ازدواج می کنند و یه عده دیگه هم که معمولا از قشر بدترکیب هستند بدون شوهر می مونند که اصطلاحا باید انداختشون تو خمره و باهاشون ترشی درست کرد . هرکی می پرسه چرا ازدواج نمی کنی میگه می خوام درس بخونم بگذریم که معدل دیپلمش54/9 .اونایی هم که ازدواج میکنند واقعا آرزوی صبر و بردباری و شکیبایی برای شوهراشون داریم.

وقتی به سن 30 سال میرسند دیگه سن بالا تر نمیره همونجا درجا میزنه .

وقتی به 40 سال میرسند وارد پست وزارت جنگ خانواده میشند و خونه را به پادگان تبدیل میکنند و با سلاح نق و نوق رو مخ شوهراشون مانور میدند و رژه مرند.

بعضی وقتا هم با هم یه جا جمع میشند و همینطور که سبزی پاک میکنند یک جلسه بزرگ غیبت(دیدی شمسی خانوم چی کار کرد و....)و شایعه سازی (فلان بازیگر چهارتا زن داره و....)و یک کلاغ چهل کلاغ (تصادف دیروز ده تا کشته داده و رانندشو امروز اعدامش کردند و....) و از هر دری حرف میزنند. سن که از 50 رفت بالا .... ؟؟؟؟؟

ولش کن از اینجا به بعدش دیگه شوخی بردار نیست فوق العاده خطرناکه تا همینجاشم کلی دشمن برا خودم درست کردم


پدر جایگزین

خانومی برای درمان مشکل بچه دار نشدن خود به پزشک مراجعه کرد. پس از معاینات و آزمایش های مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد میباشد و تنها راه حل

ممکن، بهره برداری از خدمات «پدر جایگزین» است.

زن: منظورتان از پدر جایگزین چیست؟

پزشک: مردی که با دقت انتخاب می شود تا نقش شوهر را اجرا و به بارداری خانم کمک کند..

زن تردید نشان داد لکن شوهرش بچه می خواست و او را راضی کرد تا راه حل را بعنوان تجویز پزشک بپذیرد.

چند روز بعد جوانی را یافتند تا زمانیکه شوهر در خانه نباشد برای انجام وظیفه مراجعه کند.

روز موعود فرا رسید، لکن همسایه طبقه بالا نیز همان روز عکاسی را برای گرفتن عکس از نوزاد خود دعوت کرده بود تا در منزل از کودکشان چند عکس بگیرد.

از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهی رفته و به خانه زوج جوان رسید و در زد. زن در را باز کرد.

- سلام، برای موضوع بچه آمدم.

- سلام، بفرمائید.

- میخوام هرچه زودتر شروع کنم.

- باشه! بریم اتاق خواب؟

- حرفی نیست، هرچند که سالن مناسب تر است؛ دو تا روی فرش، دوتا رو مبل و یکی هم تو حیاط.

- چند تا؟

- حداقل پنج تا. البته اگر بیشتر خواستید حرفی نیست.

عکاس در حالیکه آلبومی را از کیف خود بیرون می آورد، ادامه داد:

- مایلم نمونه کارم را نشونتون بدم. روشی را بکار می برم که مشتریام خیلی دوست دارن.. مثلاً ببینید این بچه چقدر زیباست. اینکار رو تو یک پارک کردم.. وسط روز بود و مردم جمع شدن تماشا کنن. اون خانم خیلی پر توقع بود و مرتباً بهانه می گرفت. در نهایت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگیرم. علاوه بر اون یه بچه گربه هم اونجا بود و دم و دستگاه رو گاز می گرفت.

زن بیچاره حیرت زده به سخنان گوش می کرد.

- حالا این دوقلوها را نگاه کنین.. اینبار خودی نشان دادم. مامانه همکاری تاپی کرد وظرف پنچ دقیقه کارمون رو تموم کردیم. رسیدم و با دو تا تق تق همه چیز روبراه شد و این دوقلوهائی که می بینید..

حیرت زن به نوعی سرگیجه تبدیل شده بود و عکاس اینگونه ادامه می داد:

- در مورد این بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبی شده بود. بهش گفتم شما آروم باشید تا من کار خودمو بکنم. روشو برگردوند و همه چی بخوبی و خوشی پایان یافت.

چیزی نمونده بود که زن بیچاره از حال برود. طرف آلبوم را جمع کرده و گفت:

- شروع کنیم؟

- هر وقت شما بگین!

- عالیه! میرم سه پایه رو بیارم...

- سه پایه؟ برای چی؟

- آخه وسیله کار خیلی بزرگه. نمی تونم تو دست بگیرمش و بایستی بذارمش رو سه پایه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا میری؟ چرا فرار میکنی؟ پس بچه چی شد؟ !!!!!!!!!


دختر ها چه شوهری می خوان

یه دختر 18 ساله:به قول خودش انقدر خواستگار داره که نمی دونه کدومش رو انتخاب کنه فعلا قصد ازدواج نداره می خواد درس بخونه

دختر 22 ساله : او یک شاهزاده با یک قصر می خواد ادعا می کنه که خیلی واقع بینه ولی؟؟؟؟؟ مرد ایده آل او باید پول دار خوش قیافه مشهور همیشه در حسابش پول به اندازه کافی باشه وسخاوت مند او باید شوخ طبع، ورزشکار، شیک پوش، رمانتیک و شـنونده خوبی باشد. بله خصوصیات و صفات آن مرد بسیار طولانی است. دخـتر مـردی را میخواهد که او را بپرستد و او را با گذاشتن گلها، هدایا و دادن وعده عشق ابدی و جاویدان تـبدیل به الهه گرداند.

دختر 32 ساله: کم کم داره بوی ترشی می یاد دیگه فقط یه مرد خوب می خواد لازم نیست ورزشکار و خوش تیپ و... باشه یه کار خوب با حقوق مکفی خونه ماشین و حساب بانکی داشته باشه و غذاهایی که دختر درست می کنه رو تحمل کنه کافیه

دختر 42 ساله :تنها یه مرد می خواد (بیچاره ترشید ) یه مرد معمولی که ستاره سینما نباشه ورزشکار نباشه اگه یه شکم گنده هم داشت عیب نداره کچل هم بود عیبی نداره فقط یه شوهر باشه

دختر 52 ساله: او فقط می خواهد... هر چی بود باشه دختر باید خیلی شانس بیاره که مردش انقدر ترسناک نباشه که نوه هاش رو بترسونه راه توالت رو هنوز به یاد داشته باشه دندون مصنوعی هاش رو یادش باشه کجا گذاشته

دختر 72 ساله: تعجب نکنید بعضی دخترا تا این سن هم عمر می کنن ولی مطمئن نیستم مرد مورد علاقش هنوز نفس بکشه


شرط بندی

    نظر

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد.

پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند. تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی داستان این پول زیاد چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است. زن در پاسخ گفت خیر، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که شرط بندی است، پس انداز کرده ام. پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که فردا شما شرت قرمز می پوشید!


مدیر عامل با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول.. زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است. مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد.

روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت.

پیرزن بسیار محترمانه از مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان شلوار خود را پایین بکشد.

مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. بله، شرت مدیر عامل سبز راه راه بود..

وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد. مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید، با تعجب از پیرزن علت را جویا شد.

پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما شلوار خود را پایین بکشد


حاظر جوابی های کودکانه

دختر کوچکی با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث می‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکی غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودی پستاندار عظیم‌ الجثه‌ای است امّا حلق بسیار کوچکی دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانی شده بود تکرار کرد که نهنگ نمی‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکی غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتی به بهشت رفتم از حضرت یونس می‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چی؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.

 

************

یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزی می‌کرد نگاه می‌کرد.

ناگهان متوجه چند تار موی سفید در بین موهای مادرش شد.

از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضی از موهای شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد می‌کنی و باعث ناراحتی من می‌شوی، یکی از موهایم سفید می‌شود.

دختر کوچولو کمی فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهای مامان بزرگ سفید شده!

 

************

 

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌های کلاس عکس یادگاری بگیرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتی همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

یکی از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

 

************

 

معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه‌ها درس می‌داد.

برای این که موضوع برای بچه‌ها روشن‌تر شود گفت بچه‌ها!

اگر من روی سرم بایستم، همان طور که می‌دانید خون در سرم جمع می‌شود و صورتم قرمز می‌شود.

بچه‌ها گفتند: بله

معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده‌ام خون در پاهایم جمع نمی‌شود؟

یکی از بچه‌ها گفت: برای این که پاهاتون خالی نیست

 


چرا مردا شادترن؟

    نظر


چرا مردها بندرت افسرده می شوند ؟!؟!؟!
مردان اصولا آدم های شادتری هستند
از موجودی به این سادگی چه انتظاری داری؟
نام خانوادگی تو باقی می ماند
تمام فضای گاراژ به تو تعلق داره
برنامه ریزی برای عروسی خود بخود انجام میشه
شکولات هم یک خوردنی دیگه ست
می تونی رئیس جمهور بشی
هرگز حامله نمیشی
برای رفتن به پارک آبی می تونی تی شرت سفید بپوشی
برای رفتن به پارک آبی می تونی اصلا هیچی نپوشی
مکانیک اتومبیل به شما راست میگه
تمام دنیا آبریزگاه توست
مجبور نیستی مصافت زیادی تا پمپ بنزین بعدی رانندگی کنی به این دلیل که دستشوئی این یکی خیلی کثیفه
مجبور نیستی برای اینکه بدونی مهره رو از کدوم طرف روی پیچ بچرخونی مدتی فکر کنی
کار یکسان، درآمد بیشتر
چین و چروک به تو شخصیت میده
لباس عروس 5000 دلاره، هزینه یک شب کرایه تاکسیدو فقط 100 دلاره
وقتی با دیگران حرف می زنی به سینه ت نگاه نمی کنن
کفش نو پای تو رو زخم نمی کنه،
می تونی همیشه یک حالت داشته باشی
مکالمه تلفنی تو فقط سی ثانیه طول می کشه
خیلی چیز درباره مخزن آب توآلت می دونی
برای 5 روز مرخصی فقط به یک چمدان احتیاج داری
خودت می تونی در تمام بطری ها رو باز کنی
با کوچکترین کار متفکرانه اعتبار زیادی کسب می کنی
اگر کسی فراموش کرد تو رو دعوت کنه
چه زن و چه مرد، بازم دوست تو باقی می مونه
سه تا شورت برای تو فقط 8.95 دلار خرج داره
سه جفت کفش از سرت هم زیاده
هرگز در اماکن عمومی مشکلی با بند لباس زیر نداری
تو قادر به دیدن چروک لباست نیستی
هرچیزی روی صورت تو همیشه به رنگ طبیعی باقی می مونه
یک مدل مو برای سالها، و یا ده ها سال کافیه
تو فقط باید موهای صورت و گردنت رو بتراشی
در تمام عمر می تونی با اسباب بازی بازی کنی
یک کیف پول و یک جفت کفش....و یک رنگ برای تمام فصلها کافیه
پاهات هر شکلی که باشن بازم می تونی شلوار کوتاه بپوشی
می تونی با چاقوی جیبی ناخن هات رو تمیز و مرتب کنی
برای سبیل گذاشتن اختیار تام داری
می تونی برای 25 نفر از بستگان روز 24 دسامبر در عرض 25 دقیقه هدیه بخری
پس عجیب نیست که مردها شادتر هستن


تحقیقات در اصفحان

    نظر

خ . ع: ببخشید ما در موردی یه امری خیری خِدمِت رسیدیم میخواستیم یه اطلاعاتی در موردی این همسایه بغلیدون بیگیریم بیبینیم چه جور آدمایی هستن؟

ه: والا خیلی آدمهای محترمین! پِسِرشونم بِچهِ ای خوبیِس اما اِگه این سیگاره رَم نیمیکشید دیگه نوری علی نور بود!

خ.ع: ببخشید!! مگه دوماد سیگار میکشن؟!!

ه: سیگار که نه!! اما خوب شوما حَساب کون بعدی یه بس تِریاک، خوب یه نخ سیگارم میچِسبِد!!

خ.ع: اِ !! مگه دوماد تریاکیند!!

تریاکی که نه اما خوب وقتی آدم صپی اولی وخ (صبح اول وقت) بعدی یه شب بیداری خسته و هلاک اِز دزدی میاد خونه خوب یه بس تریاکم میچسبد!!!

خ.ع: دزدی؟!!! دوماد دزدم تشریف دارن؟!!

ه: دزد که نه! اما خوب خرجی خانوم بازی و عرق خوری و اینا باید از یه جایی در بیاد دیگه!!!

خ.ع: خانوم باز ؟!! عرق خور؟!!!

ه: نه به اون صورِتی که شوما فکر میکونین!! اما خوب این آقا دوماد اِز وقتی که رَف حبس تو زندان با یه سری لات و لوت و دزد و چاقو کش و کلّاش آشنا شد خوب اونام زیری پاش نیشستن! والا خودش بچه یی خوبیِس!!!

خ.ع : زندان؟!!!!

زندان که نه!! اما خوب جوونند و جاهل دیگه شانس اُورد خونواده مقتول رضایت دادن اِگِه نه حالا حالا تو حبس بود شایدم دارش میزدن!!

خ.ع : مقتول؟!!!! قتل هم کردن ایشون؟!!

قتل که نه .....اصن ولش کون به ما چه!! آدم خوب نیس پش سری مردوم صفه بزارِد. بخصوص در امری خیر!! این یخده (یه خورده) ایرادو دارِد اما رو هم رفته بچه ای خوبیس!!!